سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در جستجوی دانش بیرون رود در راه خداست، تا آنگاه که برگردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 85 دی 24 , ساعت 4:35 عصر
 زمان و مکان ولادت پیامبر2

آیا پیامبر فرمود: من در زمان انوشیروان عادل متولد شدم؟

حدیث:ولدت فی زمن الملک العادل

این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسول‏خدا«ص‏»نقل شده که فرمود:«ولدت فی زمن الملک العادل‏انوشیروان‏» (1) من در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولدشدم...

ولی این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبسختی می‏توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چه‏رسد به پیامبر اسلام و فصیح‏ترین افراد عرب از چند جهت جای‏خدشه و تردید است:

1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب‏«الموضوعات الکبیر علی قاری‏»-یکی از دانشمندان اهل‏سنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:

«...قال السخاوی لا اصل له،و قال الزرکشی کذب باطل،و قال السیوطی قال البیهقی فی شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عن‏نبینا«ص‏»ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان‏». (2)

یعنی سخاوی گفت:این حدیث اصلی ندارد،و زرکشی‏گفته:دروغ باطلی است،و سیوطی از بیهقی در شعب الایمان‏نقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخی‏از نادانان از پیغمبر ما«ص‏»روایت کرده‏اند که فرمود: «ولدت‏فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان‏»سخن گفته...

2-طبق این حدیث رسول خدا«ص‏»انوشیروان ساسانی رابه عدالت‏ستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده،و بلکه‏به ولادت در زمان وی افتخار ورزیده،ولی با اطلاعی که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتاری‏برسولخدا«ص‏»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص‏»قابل‏قبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکی از نویسندگان‏معاصر را که در باره زندگی چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائی‏کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای شما نقل می‏کنیم،تا به‏بینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروان‏عادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین می‏نویسد:

انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهی‏بی طرفانه باوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت وی‏بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک‏«غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم ایران حکومت نمی‏کرد.

در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود.ملت ایران در آن‏تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه‏ای بسر می‏برد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومت‏بهره‏ور باشد.

درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیواری‏محکم‏تر از آهن و روی،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.

گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف‏«ویسپهران‏»بود که از صفوف دیگرملت‏به دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهره‏ورتر بود.طبقه‏ویسپهران از امیرزادگان و«گاه‏پور»ها تشکیل می‏یافت.

و بعد طبقه‏«اسواران‏»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل‏بگیرد...امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقه‏بر می‏خواسته‏اند.

طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری وبازرگانی و رسیدگی بامور کشاورزی و املاک را بعهده‏داشت.

طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل می‏شدپیشه‏وران و روستاییان بودند،سنگینی این سه طبقه زورمند واز خود راضی بر دوش طبقه چهارم یعنی پیشه‏وران و روستاییان‏فشار می‏آورد.مالیات را این طبقه ادا می‏کرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنج‏ها و زحمت‏های زندگی را این طبقه می‏کشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل می‏یافت‏به ترتیب از کیف‏ها و لذت‏های‏زندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده می‏کرد.

میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمی‏فهمیدند.

اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یادختری از دختر اسواران می‏بست ازدواجشان صورت پذیر نبود.

انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگی می‏کردند.

تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوش‏حکومت‏بر مردم فرمان می‏راند.این طبقه خود را مطلقا فوق‏طبقات می‏شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش‏«موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که می‏تواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.

این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته‏نشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشه‏وران دست‏برادری بهم نسپارند و پنجه‏دوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعی‏و برابری در حقوق عمومی بیک میزان استفاده کنند.

در حکومت‏ساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه‏«مالکیت‏»و«فامیل‏»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانواده‏ها لباس شیک‏و قصر مجلل و زنهای متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.

«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامت‏بزرگی بود»طبقات‏ممتاز یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت‏مالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.

پیشه‏وران زحمت می‏کشیدند،پیشه وران بجنگ می‏رفتند،پیشه وران‏کشته می‏شدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکاری تقدیر می‏شدند و نه در زندگی خود روی آسایش وآرامش می‏دیدند.

تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقه‏چهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه‏مملکت آماده بدارد.

حکیم ابو القاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از«کفشگر»و«انوشیروان‏»روایت می‏کند که خیلی شنیدنی‏است و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوان‏شاهد صادق نقل می‏کنیم:

بشاه جهان گفت‏بو ذرجمهر که ای شاه با داد و با رای و مهر سوی گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که دانای ایران بزد داستان فرستاده‏ای جست‏بو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکی نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسی را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودی بفرماید از گنج‏شاه

فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگری‏را پیدا کرد که پول فراوان داشت.

یکی کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کی پر خرد مایه‏دار چهل مر درم،هر مری صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسی ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم

کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده‏بزرگمهر گذاشت.

بدو کفشگر گفت ای خوب چهر نرنجی بگویی به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویی مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردی مرا راه گنج

فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او بوسیله بزرگمهر بعرض‏انوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاه‏معروض داشت و حتی خودش هم خواهش کرد:

اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همی جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه

اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:

بدو شاه گفت ای خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیری ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدست‏خردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس

و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام می‏خواهد و نه‏اجازه می‏دهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش است‏یعنی در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت‏»نیست در صورتیکه برای ولیعهد مادبیری‏«پیروز بخت‏»لازم است.

آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتی‏که در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.

البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهای‏ساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذاب‏های‏گوناگون می‏کشتند عادل است.

آنچه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوان‏عدالتی بوجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعی‏اجازه می‏داد به داد مردم می‏رسید ولی اینهم مسلم است که‏در یک چنین اجتماع...در اجتماعی که به پسر کفشگر حق‏تحصیل علم ندهند و ویرا از عادی‏ترین و طبیعی‏ترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند عدالت اجتماعی برقرارنیست.

گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که‏«پیروزبخت‏»نبود...

در اینجا باید بعرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این‏کفشگر زاده‏«نا پیروز بخت‏»ایرانی هم نبود؟

نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلای‏تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائی و تمجیدهای‏آنچنانی است نقل شده،و فردوسی که معمولا افسانه‏پرداز آنان‏بوده و گاهی بگفته خودش کاهی را به کوهی جلوه می‏داده‏چگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا این‏بیدادگری را عین عدالت و داد می‏دانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمت‏سرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضی احتمال داده‏اند-هدف فردوسی نیز همین‏افشاءگری بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالت‏دروغین انوشیروان را بر ملا سازد!

3-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آن‏که سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن می‏شود زیرا دربرخی از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان‏»است،و در برخی دیگر بدون لفظ‏«انوشیروان‏»و در برخی با اضافه کلمه‏«یعنی‏»است،بگونه‏ای‏که از نقل‏«علی قاری‏»استنباط می‏شد که معلوم نیست کلمه‏«یعنی‏»از اضافات راوی است‏یا جزء متن روایت است،و دربرخی از نقلها متن این روایت‏بگونه دیگری نقل شده که نه لفظ‏«عادل‏»در آن است و نه لفظ‏«انوشیروان‏»مانند روایت‏اعلام الوری طبرسی و کشف الغمه که در آن اینگونه است:

«...ولدت فی زمان الملک العادل الصالح‏»که همین عبارت در نقل مجلسی‏«ره‏»در بحار الانوار لفظ‏«العادل‏»هم ندارد و اینگونه نقل شده‏«ولدت فی زمان الملک‏الصالح‏»که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسی بوده،چون بر فرض صحت‏حدیث روی این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص‏»انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسی و اربلی که خود متوجه‏این مطلب بوده‏اند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادت‏آنحضرت می‏نویسند:

«...و ذلک لاربع و ثلاثین سنة و ثمانیة اشهر مضت من ملک‏کسری انوشیروان بن قباد...و هو الذی عنی رسول الله-صلی الله‏علیه و آله-علی ما یزعمون:ولدت فی زمان الملک العادل الصالح‏».

پی‏نوشتها:

1-بحار الانوار ج 15 ص 250.مناقب ج 1 ص 172.

2-«الموضوعات الکبیر»علی قاری-ط کراچی-ص 136.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ